روانکاوی خویشتن

  • ۰
  • ۰

حقیقت

بعضی وقتا فکرمیکنم حیف بود. بعضی وقتا میگم حیف نبود. آیا من واقعا خوشحال بودم؟ آیا من به خاطر نیاز به توجهش بهش نیاز داشتم؟ کاش میتونستم جواب واقعی این سوالام رو بهفمم. اون وقت میتونستم تصمیم درستی بگیرم و پاش بمونم. 

چیزی که مطمئنم اینه که من دنبال کسی میگردم که از اون بهتر باشه. 

چقدر رویای مشترک هی بافتم و بافتم و بافتم و دارم میبافم. میدونم همشون رویان. میدونم میم تو رویاهام قشنگ تر از خود واقعیشه. میدونم دوست داشتم یه چیزایی رو داشت که نداره. و میدونم اینا همش حرفه. ولی چی میشد این چند روز باقیمونده از بهار کنار هم بودیم. 

کاش میشد برای تمام عمرمون تصمیم نگیریم. اگه حرف تمام عمر نبود قطعا لحظه ای با او بودن رو از دست نمیدادم. اسمشم بازی نمیذاشتم. اسمشو میذاشتم بودن پیش کسی که همه زندگیته. 

آخرین باری که خوشحال بودم رو یادم نیست. راستش دنیا خیلی بی رحمه. بهار به این قشنگی هست و تو نیستی. میدونم تو هم چقدر دلت منو میخواد. میدونم چقدر دلت برام لک زده. کاش میدونستی دل منم برات لک زده. کاش یه جوری میفهمیدی. 

دلم نمیخواد عاقل و منطقی باشم. دلم میخواد فقط تو باشی و من.

تو بگی نمیخوای برگردی؟

من بگم چرا.

تو بگی بیا پایین منتظرتم.

عاشقانست، نه؟ 

.

.

.

کاش یه گزینه ی خیلی خوب و معرکه داشتم میتونستم بفهمم واقعا دوسش دارم یا صرفا نیاز دارم بهش.

  • ۹۸/۰۱/۲۳
  • موازی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی